پیداش کردین تو عکس؟
اگه نه برین عکس بعدی
دیدین؟
ندیدین؟
واقعا ندیدین؟
پس برین تو ادامه مطلب
پیداش کردین تو عکس؟
اگه نه برین عکس بعدی
دیدین؟
ندیدین؟
واقعا ندیدین؟
پس برین تو ادامه مطلب
خدا رحمت کنه مرحوم جلال ذوالفنون رو
این آهنگش رو تو فایل های قدیمیم پیدا کردم
سه تار دشتی:
لینک رو باز کنین و آهنگ رو با کیفیت اصلی باز کنین یا دانلود کنین، فایل اصلیش با کیفیت تر از اونیه که این جا پخش می کنه
1.در دوران مدرسه، دوستی داشتیم، حافظ قرآن و خطاط و آراسته به کمال سیرت و جمال صورت و بسیار از فضایل و معانی
می فرمود که من هروقت زندگی بهم فشار میاره، خط می نویسم و آروم میشم
صدای خیلی خوشی هم داشت. قرآن که تلاوت می کرد، ما هم آروم می شدیم
لیکن شخص بنده، از اون جایی که نه از لحن داوودی بهره ای بردم و نه از خطّ نستعلیق حظّی و نه هنر قابل ذکری،
پس چون مصائب روزگار بر من فرود میان، ناخواسته به وبلاگ نویسی فرار می کنم!
و از اون جایی که این دوم یا سوم بار است به گمانم، که تصمیم می گیرم کمتر بیام، و بیشتر میام، از سخن گفته باز می گردم و این جا رو غیر نیمه تعطیل اعلام می کنم!
روال نوشتن این جا، بستگی به حال نویسنده داره، که در حال حاضر رنجور و گرفتاره و سریع القلم!
2. دیدین ما تو گفتار خودمون می گیم "کتاب متاب" ، مداد پداد" و از این جور قسم عبارات؟ این بیت حافظ رو نگاه کنین!:
وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون
آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویش
اعصاب نداشته ها!
وقایع روز عالم رو که می بینم،
جنایت ها و کشتارهایی که دیگه شنیدندشون عادی شده، گروه های افراطی که به اسم اسلام آدم سلاخی می کنن و به دختربچه ی 10 ساله بمب می بندن و وسط جمعیت منفجرش می کنن،
یاد اون شوخی قدیمی می افتم:
خدایا! اسلام رو از شرّ مسلمین حفظ بفرما!
+این هم نتیجه ی وبلاگ ننویسی و ترک اعتیاد به وبلاگ ما!!!
طبق عادت معمول، به سرعت قدم بر می داشتم
نگاهم به پیرمردی جلب شد که پیاده دوچرخه ی قدیمیش رو در دست می برد
خم شده بود، رکابی چیزی از دچرخه ش رو درست می کرد انگار
به تاخت رفتم و به تاخت برگشتم،
پیرمرد هنوز با دوچرخه در راه بود، اما هنوز خم شده بود
کمی دقت کردم، خم نشده بود، قامتش خمیده بود
خمیده پشت از آن گشتند پیران جهان دیده
که اندر خاک می جستند ایام جوانی را
+تصویر گویاست
سوار دوچرخه میشیم ،
پدرمون هلمون میده و شروع می کنیم به رکاب زدن و ویژژژژژژژژژ بزرگ میشیم !
آیات قبلش در مورد جهاد بود،
در مورد اونایی که نامردی کردن و رفتن به جنگ رو پیچوندن؛ اونایی که واقعا عذر موجه داشتن ، و اونایی که واقعا میخواستن برن اما نتونستن و ...
از این آیه خیلی خوشم اومد
از این که خدا تو کتابش، از اون چشم های خیس یاد می کنه و اون اشک ها از نگاهش پنهان نمی مونن:
وَلاَ عَلَى الَّذِینَ إِذَا مَا أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاَ أَجِدُ مَا أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّواْ وَّأَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَنًا أَلاَّ یَجِدُواْ مَا یُنفِقُونَ﴿آیه 92 سوره ی توبه﴾
و (نیز) ایرادی نیست بر آنها که وقتی نزد تو آمدند که آنها را بر مرکبی
(برای میدان جهاد) سوار کنی گفتی مرکبی که شما را بر آن سوار کنم ندارم (از
نزد تو) بازگشتند در حالی که چشمانشان اشکبار بود، چرا که چیزی که در راه
خدا انفاق کنند نداشتند. ﴿آیه 92 سوره ی توبه﴾