از دیار حبیب...

من از دیار حبیبم ؟ من از دیار غریب؟

از دیار حبیب...

من از دیار حبیبم ؟ من از دیار غریب؟

۱۵ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است


آدم گاهی نگاه می کنه، اما نمی بینه

گاهی یه چیزی اون قدر جلوی چشمه که عادی میشه و دیده نمیشه!


هر از چند گاهی که سعی می کنم بهتر نگاه کنم و ببینم، به شگفت در میام از ناسپاسی خودم!


تو بر کنار فراتی ندانی این معنی

به راه بادیه دانند قدر آب زلال!


من همه چیز دارم! همه چیز!

چیزهایی که خیلی ها عمرشون رو در حسرت داشتنش به پایان می برن!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۳ ، ۰۱:۱۸
حبیـ ـب

مطلب گران بهایی بود و من رو در مورد تصمیماتم به فکر فرو برد

گفتم با شما هم در میانش بذارم. سخن آیت الله جوادی است در توضیح حدیثی از امام حسن عسگری (ع) :

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۳ ، ۰۲:۵۰
حبیـ ـب

 

 

 

پیشتر ها، وقتی از اذن دادن ائمه برای زیارتشون سخن به میون میومد، یه تردیدی ته دلم بود، که بابا آدم باید ماشین بگیره بره دیگه! اذن نمی خواد که!

 

 

ولی الآن، مدت هاست، که دلم میخواد به زیارت برم

ولی هیچ جا راهم ندادن!

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۳ ، ۰۲:۱۹
حبیـ ـب


این رفیقم، سمند داشت

داشتیم می رفتیم به سمت ماشینش که ما رو برسونه تو مسیرش، که رسیدیم به یه مزدا

دزدگیر رو زد و گفت سوار شو!


"من: ای جان! مزدا!"


سمت شاگرد پر میوه و تر بار بود و جای پا نداشت!


"من: آقا من میرم عقب میشینم!

ف.: نه بابا! دست فرمون منو ندیدی؟ بد می پیچم میفتی پایین میمیری!"


"من: میدی من برونم؟ خیلی دوست دارم مزدا برونم!

ف.: باشه!"

سوئیچ رو گذاشت تو دستم و گفت: " تو برون ولی من عمرا سوار نمیشم! " :)))


ماشین قدیمی و درب داغونی بود

وقتی سوار شدیم خدا رو شکر کردم که من نروندم!


"من: سمت راست آینه رو بپا آینه رو بپا!

اوه اوه در! در! بگیر چپ درش بازه الان درشو می کنی!

چپو داری میزنی چپو داری میزنی! بگیر به راست!"


خیلی هیجان داشت! تو سرعت 40 km/h، اون قدر تکون و لرزش داشت و فرمون و ترمزش انقدر بد بود که حس می کردی داری تو رالی داکار داری با 180 تا میری!

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۳ ، ۱۴:۱۱
حبیـ ـب
۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۳ ، ۰۰:۳۰
حبیـ ـب