از دیار حبیب...

من از دیار حبیبم ؟ من از دیار غریب؟

از دیار حبیب...

من از دیار حبیبم ؟ من از دیار غریب؟

۹ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

تا حالا شنیدین حیوونی از درنده خویی پیغمبری رو بکشه؟

اما از 14 معصوم، 13 تاشون توسط ابناءبشر به شهادت رسیدند!


تا حالا شنیدین در عالم موجودی فقط به اندازه ی دو کمان تا خدا فاصله داشته باشه؟

یکی از ابناءبشر به این مرتبه رسید! محمد مصطفی (ص) !


به نظرم ترسناک ترین بخش آدم بودن، اینه که ماییم که تعیین می کنیم هم مرتبه ی پیغمبران باشیم یا کمتر از گرگ و شغال !

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۳ ، ۰۱:۴۹
حبیـ ـب
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۳ ، ۲۳:۱۳
حبیـ ـب



یه مستندی دیده بودم،

در مورد حوادث ناگهانی و واکنش آدما می گفت

اگه درست یادم باشه تایتانیک بود،

می گفت یه سری از جسدایی که بعدا تو کشتی پیدا کردن، تو سالن غذاخوری نشسته بودن!


فرض کنین شما تو سالن غذاخوری پر زرق و برق بزرگترین و بهترین کشتی دنیا نشستین و دارین در حالی که از موسیقی زنده لذت می برین شام میخورین

بعد یهو همهمه میشه و میگن کشتی داره غرق میشه!


شما کُپ می کنین!

از تعجب خشکتون میزنه!

و واکنشی برای نجات دادن خودتون نشون نمی دین!

و میشه اون چه که شد ...


به نظرم یه جور اسپاسم مغزیه!


+دارم غرق میشم! همین که میام این جا، یعنی به کارهام نمی رسم!

++ ناامیدی گناه بزرگیه!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۲۲:۲۷
حبیـ ـب


تو را نادیدن ما غم نباشد

که در خیلت به از ما کم نباشد

...

مکن یارا دلم مجروح مگذار

که هیچم در جهان مرحم نباشد...


توضیح: عکس دزدیست!

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۳ ، ۲۰:۵۳
حبیـ ـب


ماجرا مربوط به چند ماه پیشه


خیلی عجله داشتم
تو یه کوچه ای داشتم به تاخت میرفتم، با دوچرخه!

از بغل یه گنجشک رد شدم

بعد دقت که کردم دیدم گنجشکه وقتی بهش رسیدم نپّرید!

ترمز کردم و سریع برگشتم

دیدم گنجشکه کوچولوئه یه مقدار

پر در آورده، ولی ظاهرا تو اوّلین پرشش نتونسته بپّره!

بال و پرش درست بود، معلوم هم بود که از لونه تا زمین رو یه نصفه پروازی کرده که سالم مونده

انگار جرئت پرواز نداشت!


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۳ ، ۱۸:۵۱
حبیـ ـب

وبلاگ جالبیه، و شغل جالبی


در یک دفتر بشینی،

به تماشای پیوستن ها،

به تماشای گسستن ها...


دست نوشته های یک عاقد (کلیک)

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۳ ، ۱۳:۵۴
حبیـ ـب


بعضی وقت ها میبینی یه واعظ،

یه عالم دینی،

تو سخنانش به چنان نکته ی ظریفی اشاره می کنه،

چنان قیاسی می کنه و چنان لطافتی به کار می بره که انگار داره شعر می گه! غزل می چکه از کلماتش!

آدم یاد ابیات حافظ و مولانا میفته، جایی که شاعر چنان نکته ی ظریفی رو پیدا می کنه که در میمونی! به اصطلاح کفت می برّه!


خدا رحمتش کنه

کلیک


پ.ن: که خواجه خود روش بنده پروری داند...

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۳ ، ۱۵:۳۲
حبیـ ـب
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۳ ، ۱۱:۴۱
حبیـ ـب

احتمالا شما هم این رو تجربه کردین


آدم گاهی، میره تو یه محیط دیگه و کارهای خوبی می کنه، و تو یه دوره ی کوتاهی درجه ی روحانیش یه نموره ارتقاء می کنه

مثلا وقتی میره اعتکاف، یا وقتی چند روز میره جای متفاوتی و گناه کاری رو کنار میذاره و کارهای خوبی انجام میده


بعد که برگشت به محیط قبلی،

تازه متوجه میشه خیلی از کارهاش چقدر سخیف بودن!

چقدر بی مقدار بودن خیلی از خواسته هاش

چقدر غلط بودن بعضی از اعمالش

انگار خیلی چیزها رو قبلا متوجه نمی شده و نمی دیده و الآن میبینه

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۳ ، ۲۲:۵۰
حبیـ ـب