از دیار حبیب...

من از دیار حبیبم ؟ من از دیار غریب؟

از دیار حبیب...

من از دیار حبیبم ؟ من از دیار غریب؟

۵ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

از این به بعد بعضی از اشعار و متونی که به مذاقم خوش اومده رو هم این جا میذارم



بیت عنوان، بیتی از دفتر اول و حکایت طوطی و بازرگانه، و ابیات بعدی هم در ادامه ی اون بیت اومدن


چون بسی ابلیس آدم‌روی هست

پس به هر دستی نشاید داد دست

زانک صیاد آورد بانگ صفیر

تا فریبد مرغ را آن مرغ‌گیر

بشنود آن مرغ بانگ جنس خویش

از هوا آید بیاید دام و نیش

حرف درویشان بدزدد مرد دون

تا بخواند بر سلیمی زان فسون

کار مردان روشنی و گرمیست

کار دونان حیله و بی‌شرمیست

شیر پشمین از برای کد کنند

بومسیلم را لقب احمد کنند

بومسیلم را لقب کذاب ماند

مر محمد را اولوا الالباب ماند

آن شراب حق ختامش مشک ناب

باده را ختمش بود گند و عذاب


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۴ ، ۰۱:۱۸
حبیـ ـب

وَمَآ اءَرْسَلْنَکَ إِلا رَحْمَةً لِّلْعَلَمِینَ

و ما تو را جز رحمتى براى جهانیان نفرستادیم . (آیه ی 107 سوره ی انبیا)


این آیه ی زیبا خطاب به رسول اکرمه

چه رسولی؟

کسی که:


لَقَدْ جَاءکُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ

قطعاً، براى شما پیامبرى از خودتان آمد که بر او دشوار است شما در رنج بیفتید، به [هدایت‏] شما حریص، و نسبت به مؤمنان، دلسوز مهربان است. (سوره ی توبه آیه 128)


خیلی آیه ی زیباییه


محبّت، محبّت میاره

آدم وقتی میبینه کسی واقعا دوستش داره و بهش محبّت داره، اگر این محبت رو صادقانه ببینه، خواهی نخواهی در مقابل محبّت واقعی اون شخص بهش محبّت پیدا می کنه


یه بار دیگه آیه و اوصاف نبی نسبت به شما، گرانی و سختی رنج شما برای او، حرص و اصرارش برای هدایتتون، و رأفت و رحمتش نسبت به مومنان رو از زبان پروردگارش یه بار دیگه بخونید.

حس نمی کنین دوست دارین همچین کسی رو؟


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۴ ، ۰۰:۴۸
حبیـ ـب

گاه گاهی، بعضی آهنگ هایی که به مذاقم خوش اومدن رو این جا میذارم

قطعه ای است ساخته ی کیهان کلهر در دشتی


بشنوید (ترجیحا با کیفیت اصلی)


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۴ ، ۱۴:۲۳
حبیـ ـب

بازآمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم؟

وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم؟


نه، کماکان خیلی حال نوشتن ندارم،

اما،

تصمیم گرفتم باز هم گاه گاهی بنویسم،

نمی دونم تا کِی، و نمی دونم کِی به کِی

نوشته هام هم خیلی خواندنی نیستن اما، بعضی وقت ها دلم میخواد بگمشون


اگر اکثریت کامنت ها رو بی پاسخ میگذارم، پیشاپیش عذرمیخوام
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۴ ، ۱۳:۴۵
حبیـ ـب

پدر من رو میخواد به صحبت،


شروع می کنه که،

-"تو را ز کنگره عرش می‌زنند صفیر

ندانمت که در این دامگه چه افتادست"


و من تعجب می کنم، چون پدر اهل شعر نیست، با این که مصرع دوم دقیقا خاطرش نبود، اما تا به حال سابقه نداشت تو صحبت هاش همچین بیتی از حافظ بیاره!


با من از مسیر زندگیم صحبت می کنه


بهش می گم: من دقیقا میدونم چه مسیری رو باید برم تا به اون قله ی هدف برسم


می پرسه: پس چرا حرکت نمی کنی؟


می گم: رمق راه رفتن ندارم. برام فتح قله دیگه اهمیتی نداره


میگه:  6 ماه پیش برای فتح قله می دویدی! چی شده که ایستادی؟ قله ی دیگه ای رو هدف گرفتی؟


پاسخ می دم که: خیر، قله همون قله ست، اما حال راه رفتن ندارم


می فرماید که: مگه میشه آدم تو زندگیش برای فتح قله ای تلاش نکنه؟


تو دلم می گم: پدر جان، زندگی من الآن یه دشت مسطحه! کوه نورد بی رمقی هستم که هیچ قله ای برای فتح کردن ندارم!


پدر انگار حرف دلم رو شنیده! پاسخ میده که: به نظرم مشکل تو، اینه که ابرهایی جلوی قله رو گرفتن!

نمی بینیش و شوق حرکت رو از دست دادی!


شروع می کنه به صحبت،


پدر می وزه و ابرها رو کنار میزنه...



پدر اهل شعر نیست اما،

من رو یاد سیمرغ منطق الطیر میندازه


میخوام شال و کلاه کنم،
و به سفری در جست و جوی سیمرغ برم

سر گذشت من چی میشه؟
مثل طاووس و بلبل و طوطی و کبک و ... باز میمونم از راه؟
یا همراه هدهد به مقصد می رسم؟

همتم بدرقه ی راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۲۲:۴۱
حبیـ ـب