از دیار حبیب...

من از دیار حبیبم ؟ من از دیار غریب؟

از دیار حبیب...

من از دیار حبیبم ؟ من از دیار غریب؟

معلومم شد که هیچ معلوم نشد

پنجشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۹، ۰۷:۱۴ ب.ظ

وقتی 17 ساله م بود،

کلی سوال داشتم

دنبال جواب های خیلی هاشون گشته بودم. خیلی جاها سر زده بودم. خیلی کتاب ها خونده بودم

 

یه جهانبینی داشتم برای خودم. میدونستم از دنیا چی میخوام

 

وقتی 21 ساله بودم، جهانبینیم با 17 سالگی خیلی فرق کرده بود

خیلی کارها کرده بودم. خیلی چیزها ساخته بودم

 

یه جهانبینی متفاوت از گذشته داشتم برای خودم. میدونستم از دنیا چی میخوام

 

وقتی 23 ساله م بود، محیط زندگیم عوض شده بود

آدم های جدیدی رو دیده بودم. به جاهای جدیدی سر زده بودم. کارهای جدیدی کرده بودم

نگاهم با گذشته تفاوت کرده بود. حس می کردم بالاخره مسیرم رو پیدا کردم.

نقطه ی اشتراکم با همه ی سال های گذشته، آرمان گراییم بود

میلم به تغییر دادن. به متحول کردن. به ساختن و آباد کردن

 

یه جهانبینی خیلی مشخص داشتم. دقیقا، دقیقا میدونستم از دنیا چی میخوام. تعریف دقیق و شفافی از جهان اطرافم داشتم و نقش خودم هم توش برام شفاف و مشخص بود. یک آرمان گرا، که یه نقطه پیدا کرده که با تغییرش بخشی از دنیای اطرافش رو تو یه افق 20 ساله متحول کنه

 

 

این نگاه در چند سال بعدی باهام بود. پای این نگاه انرژی گذاشتم، عمر گذاشتم، و تمام پس اندازم رو

 

زمان گذشت

امروز که 27 سال از عمرم میگذره، جهان بینیم خیلی تغییر کرده

تو 10 سال گذشته، یه چیز مشترک دارم. تو همه ی این سال ها یه جهان بینی داشتم، که رو به رشد بود

الآن اما، این جهان بینی با قبل خیلی متفاوته

ایراد دیدگاه های قبلیم رو می فهمم

آرمان گراییم، به شدت تحلیل رفته و جاش رو به یه واقع گرایی خشن داده. خشن و بی رحم، چون بدی های جهان اطرافم رو بهتر میبینم، و دیگه خبری از اون میل شدید به تکون دادن دنیا تو وجودم نیست. اون آتش فروزان با شعله های بلند، جاش رو به یک شمع آرام اما نورانی داده، و آرمان گرایی پر شور نوجوانی به واقع گرایی خرد محور داده

فهمیدم که چقدر نادان بودم و هستم

 

اگه الآن، خود 3 سال پیشم، خود 5 سال پیش یا 10 سال پیشم رو ببینم، با علاقه باهاش صحبت می کنم، و بهش میگم که چقدررر عالم از اون چیزی که فکر می کنه وسیع تره

 

امروز اما، به لطف یا به جور رشد شدید تجربه و عقل تو تجربه های کاری و اجتماعی یک سال اخیر، دیدگاهم کامل تر شده اما،

الآن درست نمیدونم از جهان چی میخوام. درست نمیدونم مسیرم چیه. از دنیای شفاف و کوچیکی که توش بودم، به یه دنیای مه آلود جدیدی پا گذاشتم

 

تو یه دوران گذار به سر می برم

تو این سال ها، بارها درون همچین پیله ای خزیدم

این بار چه خواهد شد؟ به کدام سو حرکت می کنم؟ آیا معنای زندگیم رو مجددا پیدا می کنم و دنیا برام به همون شفافی قبل میشه؟

 

نمی دونم. باید بیشتر مطالعه کنم.

فعلا همین قدر میدونم که خیلی نادونم، و خیلی باید بخونم و ببینم و یاد بگیرم. خیلی خیلی زیاد

هنوز خیلی مونده تا پروانگی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۱/۰۹
حبیـ ـب

نظرات  (۱)

انگار که آدم هر چی بزرگتر میشه بیشتر به کوچیک و ناتوان  بودن خودش در جهان هستی پی میبره. 

وقتی آدم جوونه ایده آلیسته ، که بنظر من ناشی از دور بودن از فضای واقعی جامعه و پیرامونش هست. من الان که ۳۰ ساله هستم دقیقا میبینم که نسبت به هر سال که گذشته چقدر فکرم عوض شده! بقول شما باید خوند،دید،شنید و هر روز چیز تازه ای یاد گرفت

 

پ.ن: زیر پوستی اشاره کردم که از شما بزرگترم... :-) بهتون نمی اومد دهه هفتادی باشین :-))))

پاسخ:
همینطوره

خیام رو نگاه کنین. سال های سال، علم اندوخت و یاد گرفت، باز آخرش میگه 72 سال درس خواندم شب و روز، معلومم شد که هیچ معلوم نشد
منتهی همون ایده آلیست بودن، محرک تغییر و حرکت جامعه ست

شما بزرگین و بزرگوار. نه تنها وبلاگ، که به ظاهرم هم نمیاد! یه دهه شصتی درون دارم! :-))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی