از دیار حبیب...

من از دیار حبیبم ؟ من از دیار غریب؟

از دیار حبیب...

من از دیار حبیبم ؟ من از دیار غریب؟

The Misty Mountain

دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۴۱ ب.ظ

پدر من رو میخواد به صحبت،


شروع می کنه که،

-"تو را ز کنگره عرش می‌زنند صفیر

ندانمت که در این دامگه چه افتادست"


و من تعجب می کنم، چون پدر اهل شعر نیست، با این که مصرع دوم دقیقا خاطرش نبود، اما تا به حال سابقه نداشت تو صحبت هاش همچین بیتی از حافظ بیاره!


با من از مسیر زندگیم صحبت می کنه


بهش می گم: من دقیقا میدونم چه مسیری رو باید برم تا به اون قله ی هدف برسم


می پرسه: پس چرا حرکت نمی کنی؟


می گم: رمق راه رفتن ندارم. برام فتح قله دیگه اهمیتی نداره


میگه:  6 ماه پیش برای فتح قله می دویدی! چی شده که ایستادی؟ قله ی دیگه ای رو هدف گرفتی؟


پاسخ می دم که: خیر، قله همون قله ست، اما حال راه رفتن ندارم


می فرماید که: مگه میشه آدم تو زندگیش برای فتح قله ای تلاش نکنه؟


تو دلم می گم: پدر جان، زندگی من الآن یه دشت مسطحه! کوه نورد بی رمقی هستم که هیچ قله ای برای فتح کردن ندارم!


پدر انگار حرف دلم رو شنیده! پاسخ میده که: به نظرم مشکل تو، اینه که ابرهایی جلوی قله رو گرفتن!

نمی بینیش و شوق حرکت رو از دست دادی!


شروع می کنه به صحبت،


پدر می وزه و ابرها رو کنار میزنه...



پدر اهل شعر نیست اما،

من رو یاد سیمرغ منطق الطیر میندازه


میخوام شال و کلاه کنم،
و به سفری در جست و جوی سیمرغ برم

سر گذشت من چی میشه؟
مثل طاووس و بلبل و طوطی و کبک و ... باز میمونم از راه؟
یا همراه هدهد به مقصد می رسم؟

همتم بدرقه ی راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و ...


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۱۱
حبیـ ـب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی