از دیار حبیب...

من از دیار حبیبم ؟ من از دیار غریب؟

از دیار حبیب...

من از دیار حبیبم ؟ من از دیار غریب؟

کنون که رفتی و پرسیدی اش که چون افتاد...

شنبه, ۸ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۰۹ ق.ظ
Never look down on anybody unless you're helping them up (کلیک)

سعدی علیه الرحمة، در باب هشتم گلستانش حکایتی داره به مضمون همین جمله، بدین شرح که:

درویش ضعیف حال را در خشکی تنگ سال مپرس که چونی الا بشرط آن که مرهم ریشش بنهی و معلومی پیشش.

خری که بینی و باری به گل درافتاده

به دل بر او شفقت کن ولی مرو به سرش

کنون که رفتی و پرسیدیش که چون افتاد

میان ببند و چو مردان بگیر دمب خرش


موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۳/۰۹/۰۸
حبیـ ـب

نظرات  (۲۲)

حتمن در مورد جد بزرگمون می گم که شاهنامه رو حفظ بودن و به زبان روسی نوشتن

و مادر مادربزرگم هم همین طور

به محض باز شدن لای پنجره داسنانش رو می گم براتون :)


پاسخ:
اوه اوه اوه!

عجب داستان هایی!

مشتاقانه منتظر باز شدن پنجره هستیم!
ن من اصلا دوست نداشتم پزشک شم و مهندسو خلبان!
معلیمو هم صرفا جوگیر شدم چو مامانم بودو بابام
اما داداشم خیلی دوست داشت دارو بخونم!!:)))))))
همه خب کلا فامیل منو ی ادم هنری میبینن!
مثلا حتا الانم ک (_احتمالا)رشتمو عوض کردم رفتم هنر و تو مقدماتشم هرکی شنیده نگفته رشته ی خوبیه ها
 گفته اره خوبه بهت میاد هنرمندی:))))))!!!!
ایران مهد ِ هنره!
اما براه نر ارزش قائل نیستن جز در تهران!

+اره من ازون دفتر سهمیه ها بود؟
ازونا برداشتم جلد کادو کردم
کلی برچسب زدم روش
 شرو کردم بنوشتن با روان نویسی ک از مامانم کش رفته بودم
 عنوان هامو مینوشتم با رنگ مشکی دورش ابر میکشیدم
یادمه روز تولدم رفتم روایوون کلی برگ ریخته بود رو زمین ب اسمون نیگا کردم شعر گفتم برا پاییز:))))
(دراین حد حس شاعرانه داشتم)
همون ابتدایی راهنمایی بودم

یادمه اون موقع ها معلم ادبیاتم بهم گف برو بوف کور صادق هدایت و چه و چه و چه رو بخون :)))
میخواس منو شکوفا کنه!!!
مامانم میگف مادر صادق هدایت نخونیا؟(چون مامانم خیلی خیلی خیلی اهل کتابه هر کتابیو میخونه ینی عادت ب مطالعه شدید داره و توجوونیشم هرکتابیو ک الان بگی خونده!)

نمیدونم چی شد اون دفترو مشتقاتشو ریختم تو استنبولی اتیشش زدم و سوختنشو نگاه کردم!!!^_^


+این بچه رو لازم نیس اصن رشد بدی خودش داره رشد میکنه:)))
ذهنش جون میده براریاضیات اما نمیدونم چرا باتمام استعداد هاش مث خودم هی میگه من ک اینو نمیفهمم!
مامان منم متنفره ازین کلمه :)))
ینی منم همینطور میگفتم!
همش فعل منفی میاوردم!
 بعد مامانم میدید منم مث الان خواهرم جای پیشرفت دارم
اما هی میگم نمیفهمم نمیتونم نمیخوام!
هیچی دلش میخواس کلمو بکنه!
همش مذاکرات داشتیم
امااین گودزیلای ما باز حرص درار و لج دراره
بزور تشر میشینه درسای فرداشو میخونه مینوسه
بعد همشم در حال نظر دادنه!
از احکام چنان چیزهاییو میدونه ک ما گاهی شاخ درمیاریم ک اوه!
چ چیزاییو رعایت میکنه!
من ک کلا بی ارتباطم باهاش
مامانم اما هواشو داره
خیلیم هواشو داره از بچگی همینطور بود
اما هنوز نتونستم بفهمم ب ریاضیات علاقه داره یا اهل شعر ِ
این بچه ها حقم دارن اینطوری باشن!بااین عصر!



+طلا فروش از کجا اومد؟؟میشه نگم؟؟؟:))))))))
پاسخ:
کاش اینا رو تو وبلاگ خودتون پست می کردین
حیفه تو نظرا خاک بخوره

چون غرض آمد هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل به سوی دیده شد...

همه کارم ز خود شعری به خودسوزی کشید آخر!  :))

ما از این حوصله ها و سلیقه های دخترونه نداشتیم!
با مداد یا هر چی دم دستمون میومد رو کاغذ مینوشتیم!
گاهی هم می گفتیم و نمی نوشتیم!
حسام الدین چلپی ای هم دم دستمون نبود تند تند یادداشت کنه ! :))

خب خدا رو شکر پس
هواش رو داشته باشین، ان شاالله آدم مفیدی برای جامعه بشه
خیلی ها هستن که هم ریاضی دوست دارن، هم ادبیات. مثال هم اگه بخواین، دکتر حسابی!

طلافروش رو؟ باشه نَگین نِگین خانم! :))
من اصولا حفظیاتم بیسته و عجیب(ب قول بقیه) :|
این خواهر ما زیادی اکتیو و به روزه
فکر کنم هرچی بدی خوره ش بشه
چند بیت شعر ک بهش میدی مثلا  سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز ... رو قبل مدرسه رفتنش یاد گرفته بود
چ صوتیم میگیره قبل خوندنش :))))
مث قران خوندنشه وقتی میخواد حفظ کنه چنان با صوت میخونه میره توحفظ انگار قاری کشوریه :)))
از وقتی یادمه تو 6 سالگی مراحل رویش گیاهو به صورت تصویری و علمی برامون گفت -_-
سال اولشم تفریق اعداد چند رقمیو ذهنی حساب میکرد :)))))
زبونم ک اووووووووووووو!
مثلا یک نمونه:
اینجا

اصن یک مخرب شخصیتی بود این بشر:|

+این الان درساشو ب زور میخونه من چطوری شعر بدم دستش؟؟

+خودم خیلی شعرو خوندن و اینا دوست دارم فقط فرصتش پیش نیومده
یادمه راهنمایی ک بودم شعر میگفتم منتها پنهانی
یه روزم همشونو اتیش زدم!!!! :|
سال چهارم دبیرستان خیلی ذووووقم شکفته بود
 بعد منتها دبیر ادبیاتمونم عالی بود ما تازه فهمیدیم اوووووووو ادبیات چی هس
ک اوشون نزاشتن ما بریم پی فرعیات گف بشین کنکورتو بخون بچه :|
اون موقع من تو تیم تحریریه ی یک سایت مثلا معتبر بودم

+نمیدونم چرا این شغلا توذهنم بود
معلمی چون شغل مامان بابام بود اداره چون بابام میرف
مغازه چون ازاول داشتیم
شاعر و نقاش و نویسنده هم ک کلا انگار با من عجین شده بود !
انگاری کلا همش جوگیری بوده !
پاسخ:
نابغه ایه که!
رشدش بدین

نگران نباشین
اگه درساشو به زور میخونه حتما شعرها رو با علاقه میخونه!

+شعرهاتون رو آتیش زدین؟
اسم چنگیز خان بد در رفته!

حال داشتین جمعشون کردینا! من عموما گمشون می کردم!

++طلافروش رو نگفتین از کجا اومد! :))

+++منم پشت بند شاعر، خلبان رو هم به عنوان شغل محبوبم می گفتم! صرفا چون اون موقع سریال سیمرغ میدیدم! :)))
"فکر کنین پدرتون چه حالی خواهد کرد وقتی تو یه بحثی شما هم با یه بیت از گلستان سعدی به ایشون تیکه بندازین!"


حبیب خدا این حالت برای گودزیلای ما پیش میاد
البته بابامم اهل این چیزا هستا
 سال پیش پشت ی ورق باماژیک نوشت :
صبح موقع رفتن بخاری رو روی شمعک گذاشته شود !
اونوخت پشت همون کاغد امسال نوشت:
 ذات نایافته از هستی بخش کی تواند ک شود هستی بخش... اونوخت گذاشتش لای کاغذای رو دیوار :|
یا تو اینه ی هال با ماژیک مدام مطالب مینویسه یا تو کاغذای کوچیک رو دیوار من! یا درجواب شعر میگه یا  برا نصیحت
اما این گودزیلامون اژدهاس !
سعدیم پاشه بیاد نمیتونه از پس زبوونش بربیاد
 اینو بزنیم کمرشو بشکونیم باز زبونش سالمه
باهمون زبونش کمر مارو خم میکنه!
باید از همین تیکه سنگینا بندازی بهش بلکم سکوت اختیار کنه:)))
حبیب اقا کمک :))))



"این شد که با این که تو 6 سالگی وقتی همه می گفتن میخوان پلیس بشن من می گفتم میخوام شاعر بشم، نشدم!"

وقتی مامانم کلاس اول درحالی ک میز اخر نشسته بودم ب عنوان معلمم اخرین نفرم بودم تازه ازم پرسید میخوای چیکاره شی؟
من گفتم هم معلم هم نویسنده هم شاعر هم مغازه دار هم طلفروش هم تو اداره هم رئیس :))))
تا راهنمایی توهم شاعربودن باهام بود
چنان انشاهایی مینوشتم همه شک میکردن بهم :)))
ک اوووووووو اینارو از کجا مینویسی!
هیچی ترور شخصیت شدم بیخیال شدم !به عکاسی و بلاگری رضایت دادم!:)))))))))))



پاسخ:
این گودزیلاتونو اگه یه روز نخواستین من با کمال میل به فرزندخوندگی قبولش می کنم! :)))

اون بیتی که نوشتند،یک بیت زیبای فلسفی است. شکل شاعرانه ی این عبارته: فاقد شیء معطی شیء نمی شود
+کتابای خوبتون رو بذارین دم دستش
ادبیات کلاسیک بدین دستش پایه ش قوی شه
گلستان علی الخصوص
حالا که استعدادش رو داره، بذارین جذب کنه مطالب رو
جلوتر که رفت، کتابای سنگین تر بهش بدین. هم از نظر معنایی (مثل مثنوی) ، هم از لحاظ پیچیدگی نثر (مثل تاریخ بیهقی)
ان شاالله که سعادتمند بشه

++هی دارم با خودم فکر می کنم چطوری نویسنده رو با طلا فروش همزمان آرزو کردین؟ :))))
ما هم کلا تو توهم شاعری و نویسندگی نرفتیم و به خوانندگی رضایت دادیم
چه بحث پر باری بود کامنت ها!!
با تشکر از حبیب خدا و تاج بی بی خاتون :)))))))


پاسخ:
تاج بی بی پنجره ی خودشو که بسته
اقلا این جا میاد لب پنجره ی ما یه حال و احوالی می کنیم!
ای بابا شما اگه برادر تنی یا نا تنی من می بودین حتمن بابام الان یه حبیب سپهری یا حبیب یوشنج ازتون ساخته بود ما که بچه های نا خلفی بودیم آرزو به دلش موند یه بار شاهنامه بخونه ما دوتا بشینیم گوش بدیم ایضن حافظ و سعدی و بقیه دوستان

بدبختی اینِ که بابای منم مث شما ته استعدادی داشت ولی خانوادش دقیقن مث حالای من بودن خخخ قبل از من رسالت نابودی کتاب های بابام بر عهده عمه ها و عموها و مادربزرگ مرحومم بوده :|

+شما فردا بعد از وقت اداری یه کپی از شناسنامتون یه چند تا نمونه کار از شعراتون رو بیارید پیش بابام ساپورتتون میکنه میشه اسپانسر ادبیتون ولی اگه بفهمه چند تا حکایت از سعدی بلتین مطمئنن پسرخوانده که هیچ جفت مارو میده شما رو داشته باشه :|


پاسخ:
در حفظ شعر استعداد زیادی دارم
تصمیم گرفتم تا ماه دیگه گلستان رو کامل حفظ کنم
اون اتاق خواب بزرگه مال منه! چمدوناتونو جمع کنین کم کم! :))))))

مم آرزو داشتم پدر یا پدربزرگم برام شاهنامه بخونه!
یکی از فانتزیام اینه که نوادگانم رو جمع کنم زیر کرسی، براشون شعر بخونم!

حس پدرتون رو کاملا درک می کنم! :(
"من وقتی 8-9 سالم که بود اولین شعرم رو سرودم!"


+ چه بی استعداد من 8-9 سالم بود نزدیک 20تا کتاب شعر نابود کرده بودم :|

++ چه بخیل هرزگاهی از شعراتون شیر کنین بخونیم خُب، فقط اگه شعر چاپ شده دارین من قول نمیدم کتابش رو نابود نکرده باشما خخخخخ
پاسخ:
متاسفانه کسی از شعرهای ما استقبال نکرد! پدر ما هم بر خلاف پدر شما هیچ علاقه ای به ادبیات نداشت!
ما هم دیگه به ندرت شعر گفتیم! اون ها رو هم گاهی تو کاغذی گوشه ی دفتری چیزی نوشتیم که گم و گور شد!
حافظه ی درست و درمون هم نداریم که یادمون بمونه! شعرهاش هم خیلی به درد بخور نبود که یادم بمونه اصلا!

این شد که با این که تو 6 سالگی وقتی همه می گفتن میخوان پلیس بشن من می گفتم میخوام شاعر بشم، نشدم!
آدم خودش رو میشناسه. استعداد شاعر خوب شدن رو هم نداشتم، و ادبیات عرصه ی آدم های متوسط نیست!
حبیب خدا تازه اینا که چیزی نیست امروز تو پست میرزا هم نوشتم کتاب باز یه چیزیه که قابل خریدنه میشه یکی دیگه گرفت من 4تا سر رسید دفتر خاطرات بابام رو نابود کردم :(((((((


من برم اصلا قرص برنجامون هم تموم شده :(
پاسخ:
من ولی قرص برنج دارم، ولی فک کنم خودم بخوام بخورمشون! :)))

اشکالی نداره
باید جبران کنین این ها رو!
فرصت هست هنوز!
مگه مغز خر خوردم یا خر مغزمو خورده  بابای تیکه پرونم کم نیست یه برادر خوانده هم بتراشم برا خودم :|

+ تقلب برسونین که خیلی هم عالی میشه یک در دنیا صد در آخرت نصیبتون میشه اصلا

+حبیب خدا اولن اگه شما 8-9 سالتون بود و آدامس جوجه داشتین با یه کتاب صفحه روغنی خدایی این کار رو نمی کردین

++ ثانیا به اینا می گین جنایات جنگی؟! اگه من ماجرای اون چند کتابی رو تعریف کنم که با دخترعموم  درپوشِ بخاری نفتی رو باز کردیم دونه دونه صفحاتش رو کندیم و ریختیم توش سوزید و از حرارتش کلی خر کیف شدیم چی میگید

+++ یه بار نهج البلاغه بابام رو بردم مدرسه به یه کصافطی پز بدم اونم گفت میرم به خانوم معلم میگم بعد اون موقع ها هم مثل الان نبود که دانشجوی مملکت تو کلاس آدم رو حساب چی نمیذاره اون وقتا اسم  معلم میومد مو به تنمون سیخ می شد زنگ تفریح از ترسم بردم از دیوار مدرسه انداختمش تو باغ کناری تا موقع رفتن برم برش دارم هیچ وقت برنداشتم و پیداش نکردم اصلا بابام مدتها دنبال این کتاب گشت هیچ وقت بهش نگفتم تا چند سال قبل که یه جلد نهج البلاغه برا روز پدر خریدم از دلش درآوردم

+ بابای من ادمیه که روزنامه هاش رو هم آرشیو میکنه چه برسه به کتاب من نمی دونم به کی رفتم کلا بعد اینکه می بینید این همه با کتاب خاطره دارم مال اینه که بابام کتاب خورررر بود از همون اول دست و بالم پر بود از کتاب فقط نمی دونم چرا بجای خوندن نابودشون می کردم خخخخخ


++ نکته بعدی هم اینکه تخصص من در کتاب های اسم و رسم داری مثل شاهنامه و انواع دایرة المعارف و گلستان و بوستان وچخوف و شکسپیر و ... هست با کتاب های معمولی کاری نداشتم هیچوقت :|


بابام یه کتاب فروع کافی داشت خیلی نفیس بود دانشگاه فردوسی که بود با امضای یه عاغای اسم و رسم دار بهش هدیه داده بودن با ماژیک جهت خوشکلاسیون حاشیه هاش رو گل کشیده بودم روش با خط خوشکلم نوشته بودم این فروع کافی است
این جایزه بابای خوبم هست
بابا گل است
بابا خوب است و ...

+بعدها که بابام تعریف می کرد می گفت وقتی دیدمش اعصابم به شدت خرد شد عصبانی بودم از دستت ورق که می زدم میرفتم جلو میدیدم یه صفحه رو هم جا ننداختی و گند زدی به همه خون جلو چشامو گرفته بود تا رسیدم به یه صفحه که با ماژیک گل و قلب کشیده بودی نوشته بودی بابای خوب من زرنگ است من هم باید مثل بابام زرنگ باشم تا جایزه بگیرم میگفت اینو که دیدم یادم رفت گند زدی به کتابم خنده اومد رو لبم خخخخخ


هععععععی یکی دو تا نیست که من از چی و کجا تعریف کنم آخه

فکر می کنم بعد از صفحه سخن ناشر باید یه صفحه هم بذارن برای سخنای من چون هر کتابی که تو خونه داریم یه ماجرایی پشت بندش هست

یه مورد هم هست که نگم بهتره الان که یادم افتاد قلبم درد گرفت اصن :|



پاسخ:
اون که داداش تنیتون بود، تا 4 سال میخواستین بکشینش! وای به برادرخونده! :))

من وقتی 8-9 سالم که بود اولین شعرم رو سرودم!

ماژیک رو فروع کافی؟ :(((
کتاب سوزوندین؟ :(((
اون وقت مردم به چنگیزخان بد و بیراه میگن!


انصافا در ازای این جنایاتی که در حق پدرتون کردین، چند تا شعر درست و درمون حفظ کنین، بلکم یه مقدار به زندگی و فرزندش امیدوار بشه!

خودم بهتون تقلب می رسونم!
دم سعدی گرم نمی دونم کلن دختر نداشته یا عشقش کشیده تیکه های درشتش رو برا اولاد ذکورش بگه آخه بابام بیشتر تیکه هاش رو بار داداشم می کنه :))))

+ اهوم دقیقن همینطوره بابای من ازون دست آدم هایی هست که به سعدی علاقه ویژه داره از وقتی بچه بودم منُ تشویق کرد منم بخونم خودم یه جلد جایزه گرفته بودم یه جلد مال دوران نوجوانی بابام بود صفحاتش روغنی و نفیس بود

++ میگم روغنی نفیس بود چون دیگه نیست شما یادتون نمیاد زمان ما یه ادمس هایی بودن آدامس جوجه نام داخلش عکس برگردون بود بعد من هر چی ادامس می گرفتم عکسش رو بر میگردوندم رو این جلد نفیسِ بابام آخه صفحاتش روغنی بود خیلی حال میداد بعد آب دهن شما بخوانید(تُف) میزدم رو بخشی که عکس رو برگردونده بودم بعد با کف دستم می کشیدم روش رنگ ها پخش می شدن رو صفحه لذتی که اینکار داشت خودت اون ادامسه نداشت :|

++ هیچی دیگه خدا بیامرزدش نابودش کردم :(

خواستم عرض کنم من از بچگی به سعدی ارادت داشتم دورانی گذروندم با صفحه های بوستان
پاسخ:
یه صحبتی بکنین باهاشون بگین به فرزندخواندگی قبول می کنن منو؟ :((

رحم میکنه به شما، و الا به شما هم میتونه به همون نسبت تیکه بندازه!

+تمایل دارین من هر از چندگاهی چند تا حکایت برسونم بهتون به عنوان تقلب که تو صحبت با پدرتون ازش استفاده کنین؟

++ این کارایی که شما تو عمرتون با این کتاب ها کردین در رده ی جنایات جنگی محسوب میشه!
در مورد پنجره های بسته هم
والا پنجره نیمه باز بود سوز میومد بستمش
شما بچه کجایین میدونین مناطق سردسیر و کوهستانی این موقع سال
هواش وجشتناک سرد میشه :|
یه کم هوا گرم بشه دوباره پنجره ها رو باز می کنم :|
پاسخ:
حال و روزتون همیشه بهاری و تابستونی باشه ان شاالله
عه می خواستم شمارو امتحان کنم ببینم شمام می دونید چیا در مورد من گفته!! یه موردش رو که هر وقت به بابام می گم کارت سوختت رو بده نیم لیتر ازش بنزین بردارم میگن

ندهد هوشمند روشن راى

به فرومایه کارهاى خطیر

بوریا باف اگر چه بافنده است

نبرندش به کارگاه حریر

(بعد من میگم پدر منظور از هوشمند کارت هوشمند سوخت هست؟ مگه اون موقع ها بود O_o)

میفرمایند: دنیا نیرزد به آنکه پریشان کنی دلی اونم دل دختر و تقدیم می کنن و جاتون خالی باک رو پر می کنم هیچ یه 20 لیتری هم زاپاس پر می کنم ^_^

هر وقت می گم میخوام تغییر رشته بدم می گه چرا می گم من از این رشته سر در نمیارم اون حکایت منجم رو تعریف می کنن و می گن :

6سال یه رشته رو خوندی می گی نمی فهمیش وای به رشته ای که نخوندی

تو بر اوج فلک چه دانى چیست که ندانى که در سرایت کیست

این بیت رو هم که نه تنها پدرم بلکه متفق القول همه افرادی که منُ میشناسن در وصفم میخوننُ میگن سعدی برا تو گفته:

امیدوار بود آدمى به خیر کسان مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان


البته ادامه داره من تقوا بخرج می دم نمیگم دیگه :(

حالا فهمیدین من چرا گلستان و بوستان نمی خونم چون پدر گرامی من سعدی خوان قهاری هست تا میخوام دست از پا خظا کنم میگه بقول سعدی رحمت الله درحکایت چندم از فلان کتابش....

+ خدایی حقش بود گلستان و بوستان رو هم لای اون کتاب های کذایی میدادم می بردنا :|





پاسخ:
من شیفته ی پدر بزرگوار شما شدم!

انصافا قدر بدونین همچین پدری رو!
کم یابند همچین پدرهایی!

فکر کنین پدرتون چه حالی خواهد کرد وقتی تو یه بحثی شما هم با یه بیت از گلستان سعدی به ایشون تیکه بندازین!

من اگه جاتون بودما، برای کل کل با ابوی هم که شده چند تا حکایت از گلستان میخوندم!
یه بیت سعدی رو به جا و تو موقعیتش براشون بخونین کارت سوخت که سهله، ماشینشون رو هم میدن بهتون! امیدوار میشن بهتون!
امیدوارم دوستان بپذیرند و خوششون بیاد:)
سوغات دوتا دورکعت نماز و دوتا زیارت نامه ی حضرت رضا و کلی بحث و گفتگو با حضرت جان ِ جانان!:)

+قبول حق!
+اون دوروز با نگاه خیلی حرفا زدیم باهم(جان ِ جانان رو میگم)
پاسخ:
چه نیکو سوغاتی آوردین

قبول حق باشه ان شاالله
چشامون عمقینگر شده اخه
از بس ک ایم روزا مشهد مه بود و شب بود اما هوا روشن بود :|
همش عمیق نگاه میکردیم ب همه چیز
پاسخ:
زیارتتون قبول
سوغات چه آوردید اصحاب را؟
جالب بود 
پاسخ:
بله
سلاام از این آیکونا که چونه ش رو میخارونه و مینگره
پاسخ:
سلام
خوشم اومد تو رسم الخط دقت های لازم رو به کار بردی!
خیلی عمیق بود حبیب اقا!
پاسخ:
چشاتون عمیق میبینه! :))
البته فکر کنم اگه ایشون زنده بودن حتمن دست نوشته های منُ می خوندن و در موردم حکایت ها می گفتن
اصن اگه من در زمان سعدی متولد می شدم الان بجای گلستان و بوستان کتاب هایی مثل نارنجستان و مهستان و شبستان و ... سعدی هم یا الهام از شخص شخیص من وجود داشتن
حیفِ من
اصن حیفِ سعدی که منُ ندید رو رفت
پاسخ:
حالا کی گفته در مورد شما ننوشته؟
خوندینش مگه؟

اتفاقا در مورد شما هم زیاد نوشته!
از اونجایی که دل به دل راه داره
چون من سعدی رو دوست ندارم احساس می کنم اونم منو دوس نداره
در نتیجه نمی خونمش :|
پاسخ:
سعدی شما رو دوست داره اما!

+حیف که اسلام دست و پای ما رو بسته...
پنجره های بسته، هان ؟
۰۸ آذر ۹۳ ، ۱۴:۳۴ ❀◕ ‿ ◕❀ zizigolu
یه پستو حذف کردین بابا بزرگ؟!
پاسخ:
2 تا رو!
چه سنگین بود این پست... :))
یاد شعر چنان قحط سالی شد اندر دمشق ... افتادم اونجایی که میگه:

من از بینوایی نیم روی زرد/ غم بی نوایان رخم زرد کرد
نخواهد که بیند خردمند ریش/ نه بر عضو مردم نه بر عضو خویش
چو بینم که درویش مسکین نخورد/ به کام اندرم لقمه زهر است و درد
...

پاسخ:

که مرد ارچه بر ساحل است، ای رفیق

نیاساید و دوستانش غریق...


شعر بسیار بسیار زیبایی بود


دوستان دگر، میتونین از این لینک بخونین این شعر زیبای بوستان سعدی رو

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی