برگی از گلستان سعدی
مردکی را چشم درد خاست. پیش بیطار(دامپزشک!) رفت که دوا کن. بیطار از آنچه در چشم چارپای میکند در دیده او کشید و کور شد. حکومت به داور(قاضی) بردند. گفت برو هیچ تاوان نیست، اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی. مقصود ازین سخن آنست تا بدانی که هر آن که ناآزموده را کار بزرگ فرماید با آنکه ندامت برد به نزدیک خردمندان بخفت رای منسوب گردد.
ندهد هوشمند روشن راى
به فرومایه کارهاى خطیر
بوریا باف اگر چه بافنده است
نبرندش به کارگاه حریر
+ هر پاتر از کتابهایی هست که مدام بخودم میگم باید بخونمش ببینم چیه که اینطوری نوستالژی شده، اونم سعادت نداشتم هنوز :|
++ فک می کنم که الان از کتاب درسی فاصله گرفتم وقتشه مطالعه کنم اما نبلی مانع میشه متاسفانه :( پوس کلفت شدم کلن
+++ باید برم از کتاب های تین ایجری شروع کنم تا بیست سال دیگه به شماها برسم :)