از دیار حبیب...

من از دیار حبیبم ؟ من از دیار غریب؟

از دیار حبیب...

من از دیار حبیبم ؟ من از دیار غریب؟

ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما...

يكشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۳۴ ق.ظ


با دوست شاعری سخن می گفتیم


چیزی در این مضمون می گفت این لذتی که در خوندن و فهمیدن یک شعر برای من هست، قابل قیاس با ثروتمند بودن و بهره مندی از همه ی نعمت های دنیا نیست، قابل قیاس با هیچ چیز دیگه تو دنیا نیست


راست می گفت به نظرم

مثلا نگاه کنین به این بیت حافظ که دقایقی پیش خوندم:


دیده ی ما چو به امید تو دریاست چرا

به تفرج گذری بر لب دریا نکنی


ببین چه کرده!

میگه چشم ما، از اشک و گریه به امید تو، شده دریا!

تو چرا تو این تعطیلات آخر هفته یه سر نمیری لب دریا آخه؟


یا مثلا نگاه کنین به این بیت سعدی با مضمونی مشابه:


دل همچو سنگت ای دوست، به آب چشم سعدی

عجب است اگر نگردد که بگردد آسیابی!


اوفففففففف!

چه کرده سعدی!

دل سنگ ... سنگ آسیاب...

آب چشم سعدی...رودخونه ای که آسیابو می چرخونه...

گشتن و تغییر کردن دل...گشتن و جرخیدن سنگ آسیاب...


+اگر بیت زیبایی در ذهنتون هست که زیباییش یا معناش شما رو تحت تاثیر قرار داده، لطفا در کامنت ها بگین تا همه استفاده کنیم


++ به قول یه نفر، اینا دلخوشیای ماست!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۵/۱۲
حبیـ ـب

نظرات  (۷)

دارم ازدواج میکنم با اجازتون حبیب خدا..
دعا کنید برامون. نفستون حقه حضرت عاقا :)
پاسخ:
بـــــــه
مبارکـــــــــــــه
تبریــــــــک

به کف اوفتاد وصالی

تبریک عرض می کنم

پاینده و سعادتمند باشین ان شاالله

به پای هم پیر شین،
و بعد،
در بهشت برین در کنار هم جوان شین و جاودانه زندگی کنین به لطف و کرم خداوند ان شاالله :)
+ هر سنگ که بر سینه زدم نقش تو بگرفت / آنهم صنمی بهر پرستیدن ما شد ( طالب آملی)

+ یکی برزیگری دیدم در این دشت / به خون دیدگان آلاله می کشت
همی کشت و همی گفت ای دریغا/ بباید کشتن و هشتن درین دشت ( باباطاهر)

و...

الان وقت ندارم بازم بنویسم. شاید بعدا نوشتم.
پاسخ:
به به
به به

بباید کشتن و هشتن درین دشت...
این پست رو دوست دارم ( آیکون خودشیفتگی خطرناک!)، در حال خوبی بودم که نوشتمش:
http://maryami290.blog.ir/1393/03/02/292%D8%8C-%DA%AF%D9%84

والا شعر زیاده حبیب خدا. مخصوصا در غزلیات سعدی که خیلی هم مورد علاقه ی ماست. :)
این شعر رو گاهی یادم میاد ( شاعرش نمیدونم کیه):
در همه سال بود لیله ی یلدا یک شب / عجب این است که یک ماه دو یلدا دارد
{ اشاره داره به ماه چهره محبوب و دو یلدا هم کمان ابروی یار. در اینجا یلدا: سیاهی بلند).


+ سختم عجب آید که چگونه بَرَدش خواب / آنرا که به کاخ اندر یک شیشه شراب است
وین نیز عجب تر که خورد باده ی بی چنگ / بی نغمه ی چنگش به می ناب شتاب است
اسبی که صفیرش نزنی می نخورد آب / نه مرد کم از اسب و نه می کمتر از آب است
(ابوالنجم احمد منوچهری دامغانی)
؟ برداشت خود ازین سه بیت را برای ما بنویسید! :)
پاسخ:
ز خاک سعدی شیراز بوی عشق آید...

ما جز بینج، چیز دیگه ای برداشت نمی کنیم :))

معنای ظاهری شعر رو فهمیدم، امّا مفهومش رو نه
دو بیت اول خب مشخصه، امّا قیاس بیت سوم رو درک نمی کنم
اسب هم تشنش بشه بی صفیر هم آب میخوره
می هم به ذات مطلوبه، ولو بی نغمه ی چنگ
درک نمی کنم دیدگاه و منظور شاعر رو

عرض کردم که، ما به درد برداشت بینج هم نمی خوریم، چه رسد به شعر منوچهری دامغانی! :))
خیلی ناجور اومد شعره!!! :(
من با فاصله فرستادم. دیگه هم حال ندارم دوباره برفستم :دی
پاسخ:
منم حال ندارم ویرایشش کنم! :D
من این شعر رو خیلی دوست دارمچو غلام آفتابم هم از آفتاب گویمنه شبم نه شب‌پرستم که حدیث خواب گویمچو رسول آفتابم به طریق ترجمانیپنهان از او بپرسم به شما جواب گویمبه قدم چو آفتابم به خرابه‌ها بتابمبگریزم از عمارت سخن خراب گویمبه سر درخت مانم که ز اصل دور گشتمبه میانه قشورم همه از لباب گویممن اگر چه سیب شیبم ز درخت بس بلندممن اگر خراب و مستم سخن صواب گویمچو دلم ز خاک کویش بکشیده است بویشخجلم ز خاک کویش که حدیث آب گویمبگشا نقاب از رخ که رخ تو است فرختو روا مبین که با تو ز پس نقاب گویمچو دلت چو سنگ باشد پر از آتشم چو آهنتو چو لطف شیشه گیری قدح و شراب گویمز جبین زعفرانی کر و فر لاله گویمبه دو چشم ناودانی صفت سحاب گویمچو ز آفتاب زادم به خدا که کیقبادمنه به شب طلوع سازم نه ز ماهتاب گویماگرم حسود پرسد دل من ز شکر ترسدبه شکایت اندرآیم غم اضطراب گویمبر رافضی چگونه ز بنی‌ قحافه لافمبر خارجی چگونه غم بوتراب گویمچو رباب از او بنالد چو کمانچه رو درافتمچو خطیب خطبه خواند من از آن خطاب گویمبه زبان خموش کردم که دل کباب دارمدل تو بسوزد ار من ز دل کباب گویم
پاسخ:
به به

چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم!

جانم مولانا

دوستان اگر خواستند شکل جدا جداش رو بخونن، کلیک کنن
۱۲ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۱۹ خانوم وکیل
سلام
عجب حسن سلیقه ای برای انتخاب ابیات و تصویر به کار بردید
احسنت.
اینروزها ورد زبان 

"تو که در علم خود زبون باشی
عارف کردگار چون باشی؟"

و

گر نه موش دزد در انبان ماست
گندم اعمال چل ساله کجاست؟
اول ای جان دفع شر موش کن
بعد از آن در جمع گندم جوش کن

و

اندر این ره می خروش و می خراش
تا دم رفتن دمی غافل مباش

و اولی و آخریش 

ای هر دوجهان محو خودآرایی تو
کس را نبود ملک به زیبایی تو
یکتایی تو باعث جمعیت ما
جمعیت ما شاهد یکتایی تو

ممنون از طبع لطیف مدام شما.
پاسخ:
سلام

نگاهتون زیبا میبینه

به به
به به

سخن مولوی، مثل پرنده ای میمونه که میشه به بالش سوار شد و به آسمون رفت ...


آخری یادآور بیت حافظه که میگه:
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم ...

سلام

باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش

در جفای خار هجران صبر بلبل بایدش

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی