خیلی پسر گلی بود
فامیل ما بود، اما ساکن تهران بودن.
پدرش مغازه دار بود.
تو تهران، یکی دو تا فامیل بیشتر نداشتن
بچه ی باشعوری بود،
خیلی با شعور
مکث های طولانی وسط سمفونی بتهوون رو می فهمید،
فیلم مرد 1900 رو می فهمید،
پسر اهل دلی بود (و هست)
درسش خوب نبود
کنکور سراسری رو که داد،
هر چی خانواده اصرار کردن، کنکور آزاد شرکت نکرد
چون نمی خواست خرج دانشگاه، به پدرش فشار بیاره
خیلی نگذشت، که تو یه تصادف،
تو یکی از این قوطی حلبای آدم کش،
تو جاده،
مادرش بیوه شد،
دادشش یتیم،
و خودش مرد خانواده
قید درس رو زد
مثل مرد، پا شد رفت مغازه ی باباش رو دست گرفت و تو بازار سری بلند کرد و خرج خونواده ش رو داد
شد تکیه گاه مادرش و پدر برادرش



آدمی زاد به امید زنده ست!
حتی اگر بازنده ی این زندگی باشم و ملوم لوم لائم (اگه گفتین یعنی چی؟)،
دلم نمی خواد آسون ببازم!
دلم نمی خواد حریف ساده ای باشم برای مشکلات!
دلم نمی خواد شکار آسونی باشم برای ناامیدی!
آدم حتی اگه می بازه، باید طوری ببازه که احترام برنده رو کسب کنه!
بعضی ابیات هم هست که وقتی میخونمشون،
با خودم می گم اگه هم عصر شاعر بودم و از دوستانش،
این بیت رو که ازش می شنیدم،
به شوخی می زدم پس گردنش و می گفتم اَی پدرسوختـــه! :))
مثلا این بیت سعدی رو نگاه کنین:
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا نگویند رقیبان که تو منظور منی!

چمران تو کتاب انسان و خداش (که مکتوب یکی از سخنرانی هاشه)، صفحه ی 88 و 89 میگه:
"ولی حقیقت امر این جاست که فلسفه ی مادّی به هیچ وجه قادر نیست که این احساس درونی، این اشراق، این عرفان را بفهمد و توجیه کند. اصولا در صدد فهم آن نیست، این دنیای دیگری است. در پی آن است که احتیاجات مادّی انسان را تأمین کند و بس. ولی شما می دانید که در این زندگی اگر کسی به راستی بخواهد مفهوم حیات را بفهمد، این خوردن و خوابیدن و زندگی کردن هدف حیات نیست، این ها محملی برای حیات است. آدمی غذا می خورد یا لباس می پوشد یا می خوابد برای آن که زندگی کند، برای آن که خدا را بپرستد. هدف زندگی، خوردن و خوابیدن نیست، این ها وسیله ی زنده بودن است. می توانم بگویم آن لحظاتی را می توان زندگی حقیقی به شمار آورد که یک انسان از این حالت مادّی و از این دنیای لجنی به معراج صعود می کند، و آن نوع احساس، آن نوع الهام و اشراق برای او دست می دهد. این لحظات در زندگی انسان ها بسیار کوتاه است ولی آن چه زندگی به حساب می آید فقط همین لحظات است و بس. بقیه ی زندگی فقط محملی است برای این که انسان زنده بماند، تا این لحظات کوتاه و معراج و طیران روح به او دست بدهد، و آن انسانی که در زندگی خود بیش تر به این حالات دست پیدا می کند و این لذّت و این طیران روحی برای او بیشتر رخ می دهد، او زندگی بهتری دارد، زندگی موفق تری دارد. آن انسان هایی که سرتاسر حیات خود را در مادّیات و احتیاجات مادّی سر می کنند و هیچ لذّت روحی و هیچ احساس معراج به آن ها دست نمی دهد، آن ها در حقیقت انسان نیستند، از انسانیّت بویی نبرده اند."
نگاه کنین نگاه چمران به موفّقیت و زندگی موفّقیت چیه، و نگاه ما چی!
پیداش کردین تو عکس؟
اگه نه برین عکس بعدی
دیدین؟
ندیدین؟
واقعا ندیدین؟
پس برین تو ادامه مطلب