از دیار حبیب...

من از دیار حبیبم ؟ من از دیار غریب؟

از دیار حبیب...

من از دیار حبیبم ؟ من از دیار غریب؟

بازآمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم؟

وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم؟


نه، کماکان خیلی حال نوشتن ندارم،

اما،

تصمیم گرفتم باز هم گاه گاهی بنویسم،

نمی دونم تا کِی، و نمی دونم کِی به کِی

نوشته هام هم خیلی خواندنی نیستن اما، بعضی وقت ها دلم میخواد بگمشون


اگر اکثریت کامنت ها رو بی پاسخ میگذارم، پیشاپیش عذرمیخوام
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۴ ، ۱۳:۴۵
حبیـ ـب

پدر من رو میخواد به صحبت،


شروع می کنه که،

-"تو را ز کنگره عرش می‌زنند صفیر

ندانمت که در این دامگه چه افتادست"


و من تعجب می کنم، چون پدر اهل شعر نیست، با این که مصرع دوم دقیقا خاطرش نبود، اما تا به حال سابقه نداشت تو صحبت هاش همچین بیتی از حافظ بیاره!


با من از مسیر زندگیم صحبت می کنه


بهش می گم: من دقیقا میدونم چه مسیری رو باید برم تا به اون قله ی هدف برسم


می پرسه: پس چرا حرکت نمی کنی؟


می گم: رمق راه رفتن ندارم. برام فتح قله دیگه اهمیتی نداره


میگه:  6 ماه پیش برای فتح قله می دویدی! چی شده که ایستادی؟ قله ی دیگه ای رو هدف گرفتی؟


پاسخ می دم که: خیر، قله همون قله ست، اما حال راه رفتن ندارم


می فرماید که: مگه میشه آدم تو زندگیش برای فتح قله ای تلاش نکنه؟


تو دلم می گم: پدر جان، زندگی من الآن یه دشت مسطحه! کوه نورد بی رمقی هستم که هیچ قله ای برای فتح کردن ندارم!


پدر انگار حرف دلم رو شنیده! پاسخ میده که: به نظرم مشکل تو، اینه که ابرهایی جلوی قله رو گرفتن!

نمی بینیش و شوق حرکت رو از دست دادی!


شروع می کنه به صحبت،


پدر می وزه و ابرها رو کنار میزنه...



پدر اهل شعر نیست اما،

من رو یاد سیمرغ منطق الطیر میندازه


میخوام شال و کلاه کنم،
و به سفری در جست و جوی سیمرغ برم

سر گذشت من چی میشه؟
مثل طاووس و بلبل و طوطی و کبک و ... باز میمونم از راه؟
یا همراه هدهد به مقصد می رسم؟

همتم بدرقه ی راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۲۲:۴۱
حبیـ ـب

وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَیْهِ السَّلامُ:


...هذَا أَخُو غَامِد وَ قَدْ وَرَدَتْ خَیلُهُ الاَْنْبَارَ وَ قَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانَ الْبَکْرِیَّ وَ أَزَالَ خَیْلَکُمْ عَنْ مَسَالِحِهَا، وَ لَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ کَانَ یَدْخُلُ عَلَى الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ، وَ الاُْخْرَى الْمُعَاهَدَةِ فَیَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلْبَهَا وَ قَلاَئِدَهَا وَ رُعُثَهَا، ما تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلاَّ بِالاِْسْتِرْجَاعِ وَ الاِْسْتِرْحَامِ ثُمَّ انْصَرَفُوا وافِرینَ مَانَالَ رَجُلا مِنْهُمْ کَلْمٌ، وَلاَ أُرِیقَ لَهُمْ دَمٌ، فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِن بَعْدِ هَذا أَسَفاً مَا کَانَ بِهِ مَلُوماً، بَلْ کَانَ بِهِ عِنْدِی جَدِیراً...


...(اکنون بشنوید یکى از فرماندهان لشکر غارتگر شام) اخو غامد (سفیان بن عوف ـ از قبیله بنى غامد ـ) به شهر انبار، حمله کرده و لشکر او، وارد آن شهر شده اند و حسّان بن حسّان بکرى (فرماندار و نماینده من) را کشته و مرزبانان شما را از آن سرزمین بیرون رانده است. به من خبر رسیده است که یکى از آنها، به خانه زن مسلمان و زن غیر مسلمان دیگرى که در پناه اسلام جان و مالش محفوظ بوده، وارد شده و خلخال و دستبند و گردن بندها و گوشواره هاى آنان را از تنشان بیرون آورده است، در حالى که هیچ وسیله اى براى دفاع از خود، جز گریه و زارى و التماس نداشته اند! آنها (بعد از این همه جنایات)، با غنائم فراوانى، به شهر و دیار خود بازگشته اند بى آن که حتى یک نفر از آنان آسیب ببیند یا خونى از آنها ریخته شود. اگر به خاطر این حادثه (بسیار دردناک)، مسلمانى از شدّت تأسّف و اندوه بمیرد، ملامتى بر او نیست، بلکه به نظر من، سزاوار است...


ادامه ی مطلب، جگر سوز است. نبینید اگر دل ندارید


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۴۰
حبیـ ـب


زنگ ساعت، خبر میده که پاشو! طلوع آفتاب نزدیکه! نمازت قضا میشه!


شیطان با صدای دلفریبی نجوا می کنه که 5 دقیقه دیگه هم بخواب، هنوز وقت هست ...

نگاه به اوقات شرعی گوشیم می کنم. پاسخ می دمش که راست میگی! 10 دقیقه مونده تا طلوع! 5 دقیقه بیشتر میخوابم...


5 دقیقه دیگه بلند شدم و به سرعت برق وضو گرفتم و نماز رو خوندم و چند ثانیه بعد از طلوع آفتاب نمازم تموم شد

گوشی رو نگاه کردم که خب! شکر خدا هم خوابیدم هم نمازمو خوندم!


کمی دقیق تر میشم،

اوقات شرعی گوشیم اشتباها به افق تهران تنظیم شده

یعنی اگر همون اول بلند می شدم، نمازم قضا نمی شد، اما بعد از 5 دقیقه خواب، موقعی که بیدار شدم خورشید طلوع کرده بود


تا کی نجوای اهرمن رو به نوای سروش ترجیح می دم؟

حکایت این نماز، حکایت روزهای زندگی منه

خدا رحم کنه به آخر و عاقبت من و امثال من، که تو شیرینی خواب غفلت، زندگیمون قضا میشه ...

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۴۴
حبیـ ـب


ترسم از بی خوابی نیست،

با نخوابیدن و به زور بیدار موندن خوب کنار میام


ترسم از خوابیدن و بیدار نشدنه ...

۱۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۳ ، ۰۶:۴۶
حبیـ ـب


یک سری رنج ها هست،

مثلا، فرض کنین طرف تو صحرای آفریقا به دنیا اومده

خب رنج گرما،

رنج محیط


یا این که مثلا ناخواسته مادرزادی معلول به دنیا میاد

رنج می بره از این معلولیت


خب این ها، یک سری رنج ها هستن، که ما در به وجود اومدنشون خیلی نقش پررنگی نداریم (دست کم من اینطور فرض می کنم)


ولی یک سری رنج ها هست،

شاید بشه گفت، اکثریت رنج هایی که بشر می بره،

که اون ها رو، خودمون برای خودمون درست کردیم

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۳ ، ۰۵:۱۰
حبیـ ـب



داشتم یه چیزی رو سرچ می کردم تو اینترنت

اتفاقی رسیدم به این آیه:


اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطَامًا وَفِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ


بدانید که جز این نیست که زندگى این دنیا بازى و سرگرمى و آرایش نمودن و فخرفروشى‏تان به یکدیگر و افزون‏طلبى از همدیگر در اموال و فرزندان است، همانند بارانى که گیاهان (سرسبز حاصل از) آن کشاورزان را به شگفت آورد سپس پژمرده شود و آن را زرد بینى سپس خشک و شکسته شود و در آخرت عذابى سخت است (براى طاغیان) و آمرزش و خشنودى خدا (براى مطیعان)، و زندگى دنیا جز متاع فریب نیست (سوره ی حدید - آیه ی 20)


خیلی خوشم اومد از این آیه
عجب حرفی زدی خدا جان!


+خیلی کم قرآن میخونم

چرا آخه ؟


++عکس چه ربطی به پست داره؟

از دید من،

بازار توی عکس یه جورایی تمثیلی از دنیاست

جایی که آدم ها میان و میرن و تو مسیر کوتاهشون، گاهی معاملاتی می کنن

گاهی معامله ای که سود داره،

و گاهی معامله ای که ضرر

گاهی می ایستن به تماشا،

و گاهی عبور می کنن

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۳ ، ۱۸:۰۱
حبیـ ـب


ساعت 12 زنگ زدم بهش،


خوابه!

از خواب بیدار میشه و با صدای خواب آلود جوابم رو میده!


می گم ببخشید که این وقت صبح مزاحمت شدم! زنگ زدم برای نماز شب بیدارت کنم! :)))


این آهنگ تقدیم به همه ی دوستان خواب آلود و سحر نخیز! من جمله خودم! :)))

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۳ ، ۱۲:۳۰
حبیـ ـب

پرسید میای بریم اسکی؟

 منم گفتم حالا یه تجربه ی جالبه به امتحانش می ارزه!

 گفتم چند در میاد حالا؟ 

گفت بذار بپرسم بعد بهت می گم

چند دقیقه بعد زنگ زد که ورودی پیست به تنهایی ۱۰۰ تومنه
براش توضیح دادم که بنده، اگر این پول رو بذارم جیبم برم دهمون رو چمن خرغلط بزنم خیلی بیشتر کیف میده!!!



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۱۰
حبیـ ـب

عباس آقا می گفت،


بیا این جمعه

بیا یه روز که هوا خوب بود،

بریم با هم میشکا سو!


هم من دل میشکا شکار کردن ندارم

هم عباس آقا دل رحم تر از این حرفاست


میشکا سو بهانه ست

مقصود اینه که من و عباس آقا،

بریم وسط درختای باغ و،

عباس آقا بزنه زیر آواز ...


"علی علی جان؛

مولا علی جان" ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۱۵
حبیـ ـب