از دیار حبیب...

من از دیار حبیبم ؟ من از دیار غریب؟

از دیار حبیب...

من از دیار حبیبم ؟ من از دیار غریب؟

عابدی، در کوه لبنان بد مقیم

در بن غاری، چو اصحاب الرقیم

روی دل، از غیر حق برتافته

گنج عزت را ز عزلت یافته

روزها، می‌بود مشغول صیام

قرص نانی، می‌رسیدش وقت شام...

برای خوندن ادامه، روی لینک زیر کلیک کنین

حکایة العابد الذی قل الصبر لدیه فتفوق الکلب علیه(کلیک)


عجب حکایتی بود!

عجب حکایتی بود...


جالبه

شیخ بهایی این کتاب نان و حلوا رو هموزن مثنوی معنوی گفته، و توش هم حکایاتی داره با مضامین عرفانی، به سبک مثنوی معنوی!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۳ ، ۰۰:۴۸
حبیـ ـب

چیزهایی جالبی دارم میخونم همین الآن در نان و حلوا

شیخ بهایی از دید خودش تفسیر می کنه این حدیث نبوی رو، که "حب الوطن من الایمان" ، یعنی که حب وطن از ایمانه

شیخ می گه منظور از این وطن، کشور آدم نیست.

این وطن، مصر و عراق و شام نیست

این وطن، شهریست کان را نام نیست


شیخ می گه این وطن، تو این دنیا نیست، که رسول الله (ص) حب دنیا رو توصیه نمی کنه


تو در این اوطان، غریبی ای پسر!

خو به غربت کرده‌ای، خاکت به سر!

...تا به کی در چاه طبعی سرنگون؟

یوسفی، یوسف، بیا از چه برون...


اصل شعر رو به طور کامل میتونین این جا بخونین(سایت گنجور-کلیک کنین)

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۳ ، ۱۹:۴۷
حبیـ ـب

عجب تعبیر جالبی داره شیخ بهایی در کتاب نان و حلوا، (کتابش رو اتفاقی تو سایت گنجور دیدم):


گناه کردنمون نقده، ولی توبه کردنمون نسیه!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۳ ، ۱۸:۳۵
حبیـ ـب



کرایه ی اسب عادّی  4 تومن بود، ولی اسب گرونی کرایه کرد که راه بلد بود و مسیر رو می دونست، به قیمت 12 تومن


گروهی میشن و راه میفتن،

با اسب،

به سمت کربلا


تو میونه ی راه، یکیشون مریض میشه و از اسب میفته

دمر میذارنش پشت اسب و به حرکت ادامه میدن،

تا این که میبینن طرف،

گردنش ولو شده؛

مُرده


میمونن که چیکار کنیم این جنازه رو تو این بیابون و غربت؟

نه میتونیم ببریمش،

نه وسیله داریم که خاکش کنیم

عربی بومی رو می بینن

اشاره می کنن که میتونی جنازه رو ببری خاکش کنی؟

عرب میاد، جنازه رو میندازه رو کولش و میره

و سواران به راهشون ادامه میدن ...



از خاطرات شفاهی منقول از پدر پدربزرگ پدربزرگم بود- کربلایی ذوالفقار !-

خاطره ی سفری،

7 نسل پیش از من!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۳ ، ۲۰:۰۵
حبیـ ـب

چه زیبا گفت جوادی آملی(کلیک)


پ.ن:و چه زیبا گفت مولانا،

که:

تو لیلة القبری برو تا لیلة القدری شوی / چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۳ ، ۰۳:۲۰
حبیـ ـب


ما را به دعا کاش فراموش نسازند

رندان سحرخیز که صاحب نفسانند

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۳ ، ۰۳:۱۵
حبیـ ـب

 

"ثانیه ها سریع حرکت می کنن! سریع تر از قدم های پدرم، سریع تر از نوسانات ارز"

 

این جمله ای بود که من تو خواب! به یکی از مسئولین مجلّه ی همشهری داستان گفتم!

نوسانات ارز که هیچ چی، ولی داشتم به این فکر می کردم که چرا تو خواب، ذهنم سرعت گذر ثانیه ها رو به قدم های پدرم تشبیه کرد

یادتونه وقتی خیلی کوچیک بودیم و دست در دست پدرامون در کنارشون راه می رفتیم؟

یادتونه قدم هاشون چقدر بلند به نظر میومد و چقدر سریع ؟

برای رسیدن به هر قدمشون باید تند تند سه-چهار تا قدم بر می داشتیم تا بهشون برسیم

حکایت من و ثانیه های از دست رفته هم همین حکایته...

 

ان شاالله برای رسیدن به این ثانیه ها، یه مدّت خودم رو شدید مشغول می کنم

بعدشم ان شاالله چند هفته مسافرت خواهم بود

مجموعا یه حساب سر انگشتی بهم میگه نوبت بعدی که بتونم بیام وبلاگ و پست رگباری بذارم،احتمالا دور و بر اوایل مرداد ماه خواهد بود

تو این مدّت احتمالا به وب دوستان گهگاهی سر خواهم زد، و احتمال داره پست هم بدم، ولی درست تر اینه که وقتم رو به کمال صرف کارهام بکنم و هر ثانیه ای که این جا میام یعنی یه ثانیه از جای دیگه ای غافلم، پس سعیم بر این خواهد بود که جلوی خودم رو بگیرم و نیام! حالا باید دید چقدر میتونم موفق باشم تو این کار!

 

دوستان هم در این مدّت اگر وقتتون خالیه، استفاده کنین از انواع و اقسام کتب به درد بخور، که بیشتر از این وبلاگ به شما و وجود و روحتون اضافه می کنن

از "گلستان سعدی" و "مثنوی معنوی" و "قرآن کریم" گرفته تا "خاطرات حسنعلی خان مستوفی" و "آشپزی ساناز"!

ان شاالله خدا به وقت هممون برکت بده و هممون رو عاقبت به خیر کنه به حق این ماه عزیز و این روزهای مبارک

 

پ.ن: تو خواب خانم مسئول مجلّه فرمودند که نسخه ی قبلی مجلّه قیمتش رسیده به 9000 تومن و شماره ای که در دست چاپّه قیمتش از این هم گرون تر خواهد بود! البته خواب بر خلاف عنوان پست، خواب بعد از ظهر بود؛ ولی باز هم علاقه مندان به این مجلّه دعا کنن رویای صادقه نبوده باشه! اقلّا اون بخش قیمتش!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۳ ، ۰۷:۰۶
حبیـ ـب
تو یه روز،

ظهر چهلّم دعوت بودم

عصر مراسم عقد

شب ولیمه ی مکّه !

.

.

.

.

زندگی همینه به نظرم،

تو سپیده دم متولّد میشی

صبح میری سراغ درس و کار

ظهر عقد می کنی

بعد از ظهرت به به ثمر رسوندن بچّه هات میگذره

این وسط هر کاری که انجام بدی، بیشتر از یه روز طول نمی کشه؛

و آفتاب که غروب کرد به خواب میری و از دنیا میری...

 

تا سپیده دم فرداش، که بیدارت کنن؛

برای روزی که هیچ وقت به اتمام نمیرسه ...

 

پ.ن: از این 3 تا دعوتی، فقط یکیشو رسیدم برم که عقد پسرخاله بود

تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۳ ، ۲۲:۴۶
حبیـ ـب

 

ماه فروماند از جمال محمد     سرو نباشد به اعتدال محمد

قدر فلک را کمال و منزلتی نیست    در نظر قدر با کمال محمد

وعدهٔ دیدار هر کسی به قیامت لیلهٔ      اسری شب وصال محمد

آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی     آمده مجموع در ظلال محمد

عرصهٔ گیتی مجال همت او نیست             روز قیامت نگر مجال محمد

وآنهمه پیرایه بسته جنت فردوس               بو که قبولش کند بلال محمد

همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد              تا بدهد بوسه بر نعال محمد

شمس و قمر در زمین حشر نتابد                       نور نتابد مگر جمال محمد

شاید اگر آفتاب و ماه نتابند                         پیش دو ابروی چون هلال محمد

چشم مرا تا به خواب دید جمالش                     خواب نمی‌گیرد از خیال محمد

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی                     عشق محمد بس است و آل محمد

 

+خدانگهدار همگی تا شنبه ی هفته ی آینده ان شاالله

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۰۱
حبیـ ـب

جهان باشد دبستان و همه مردم دبستانی

چرا باید شود طفلی ز روز امتحان غافل ؟

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۳ ، ۱۰:۰۰
حبیـ ـب