نازنینا تو به پای من جوانی داده ای
تو یه برنامه ی تلویزیونی تصاویری نشون میداد از یک بازی قدیمی خاطره انگیز به نام Doom که در ایران به اسم "قلعه" معروف بود
من بازی رو در عنفوان کودکی بازی کرده بودم پشت کامپیوتری که یادم نمیاد کجا بود
پدر تا تصویر بازی رو دیدن، گفتن اِ ! این بازیه!
چقدر وقتمون رو گرفت!
من انگشت به دهان! که مگه شماها هم بازی کامپیوتری کردین؟
کاشف به عمل اومد که بله! پدر بزرگوار ما در ایام شباب در حدود بیست سال پیش، اون زمان که کامپیوتر هم کم بود چه رسد به بازی کامپیوتری، بازی رو بارها بازی کرده بودن!
معمولا بچه ها بیشتر از والدینشون از کامپیوتر سر در میارن، اما من تا یادم بوده، پدرم بیشتر و پیشتر از من به چم و خم های کامپیوتر وارد بود! اکانت فیسبوکش رو زمانی ساخت که من هنوز نمی دونستم فیسبوک چیه، و اعضای محترم کمیته فیلترینگ هم نمی دونستن احتمالا، چون فیلتر نبود اون موقع!
القصه، دیدم انگار یادم رفته که پدر من هم روزگاری جوان بوده!
فکر کردن به خاطرات کودکی، از جوانی های پدر و مادرمون، تا الآن که موی سپید کردن پای بزرگ کردن ما، و مرور کردن تصاوری که از جوونیشون تو ذهنمون مونده، عین این میمونه که با دکمه ی وسط موس، صفحه ی زندگی عزیزترین کسانت رو از بالا تا پایین اسکرول کنی
انگار همین دیروز بود، که پدر من رو روی دوشش میذاشت...
اون موقع که کوچیک بودیم، چقــدر پدر بلنــد بود
هنوز هم که هنوزه، جایی بلندتر از دوش پدرم نایستادم...
اون موقع که کوچیک بودیم، چقــدر پدر بلنــد بود...