پدر
برا پدرم دارم مقدمه ی یک مطلبی رو توضیح می دم و یک چیزی رو تعریف می کنم
مثل همیشه خیلی با دقت داره گوش میده
بعد آخر کار، یادم میاد مقدمه ی این مطلب رو یکی دو ساعت پیش براش گفته بودم!
بهش می گم این رو قبلا برات تعریف نکرده بودم؟
میزنه زیر خنده! میگه آره!
می گم چقدر با دقت داشتی گوش می دادی! فکر کردم واقعا داری گوش می دی!
یعنی همیشه که اینجوری ظاهرا داری گوش می دی، گوش نمی دی ؟
میزنه زیر خنده!
میگه بهش به دید این آن چه گذشت سریال ها نگاه کردم منتظر بودم ببینم بعدش چی میخوای بگی!
ولی خیلی خوب گوش می داد انصافا!
از چهره ش اصلا نمی شد هیچ چیزی خوند! اصلا نمی شد متوجه شد که داره به مطلبی تکراری و خسته کننده گوش می ده!
پدرم بر خلاف من،
این ویژگی رو داره که اگر نخواد ما متوجه بشیم،
هیچ وقت غم هاش، عصبانیت هاش، خستگی هاش و ...،
تو چهره و رفتارش مشخص نمی شه!