جزای آن که نگفتیم شکر روز وصال؛ شب فراق نخفتیم لاجرم ز خیال

آدم گاهی نگاه می کنه، اما نمی بینه
گاهی یه چیزی اون قدر جلوی چشمه که عادی میشه و دیده نمیشه!
هر از چند گاهی که سعی می کنم بهتر نگاه کنم و ببینم، به شگفت در میام از ناسپاسی خودم!
تو بر کنار فراتی ندانی این معنی
به راه بادیه دانند قدر آب زلال!
من همه چیز دارم! همه چیز!
چیزهایی که خیلی ها عمرشون رو در حسرت داشتنش به پایان می برن!و چقدر نا شکرم! که با این همه داشته ها، باز گلایه می کنم از پروردگار!
فبایّ آلاء ربّکما تکذّبان ؟
تابستان بود به گمانم
داشتم نماز ظهر میخوندم، زیر کولر!
وسط نماز، خنکای نسیم کولر می وزید و حالی می داد با طعم بی نهایت!
یک آن حس کردم اگر زمان در همین لحظه متوقف بشه و تا ابد در همون حال باقی بمونم، دیگه هیچ از دنیا و عقبی نمی خوام!
از دست و زبان که بر آید
کز عهده ی شکرش به در آید؟
لیکن شکر این همه نعمت رو،
نه با زبان به جای آوردم،
نه با عمل
هر چه بود گلایه و ناشکری بود و بی عملی!
خدایا
با وجود بی معرفتی هام، مدت هاست که نعمت تمام کردی بر من!
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود!
فضل است اگرم خوانی، عدل است اگرم رانی
تعاملنا بفضلک