قایقی خواهم ساخت؟
سه شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۳، ۰۸:۴۳ ب.ظ

یه اسب
یه اسب سرکش
یه اسب وحشی
همیشه در اصطبل روزمرّگی حبسه
امّا گاهی،
شیهه می کشه
طغیان می کنه!
اسب درونم رم کرده!
دلم میخواد همه چی رو، همه ی کارها رو، همه باید ها رو، همه ی برنامه ها رو رها کنم
یهو بی خبر، ناپدید بشم!
فرار کنم به کوه!
به شیب های تند!
فرار کنم به جنگل بالای کوه!
فرار کنم به صنوبر!
فرار کنم به دشت
فرار کنم به شالیزار
فرار کنم به کاه های دسته شده!
فرار کنم از خودم
فرار کنم از همه چیز
فرار کنم به ساختمون گلی امام زاده...
پ.ن: سفر کاری، گاهی دست کمی از تبعید نداره!
بعدا نوشت: عهد امروز که من نیستم، رفقای قدیم جمع شدن و اس ام اس دادن که بیا بریم دریا! :(((
۹۳/۰۶/۰۴