ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما...
با دوست شاعری سخن می گفتیم
چیزی در این مضمون می گفت این لذتی که در خوندن و فهمیدن یک شعر برای من هست، قابل قیاس با ثروتمند بودن و بهره مندی از همه ی نعمت های دنیا نیست، قابل قیاس با هیچ چیز دیگه تو دنیا نیست
راست می گفت به نظرم
مثلا نگاه کنین به این بیت حافظ که دقایقی پیش خوندم:
دیده ی ما چو به امید تو دریاست چرا
به تفرج گذری بر لب دریا نکنی
ببین چه کرده!
میگه چشم ما، از اشک و گریه به امید تو، شده دریا!
تو چرا تو این تعطیلات آخر هفته یه سر نمیری لب دریا آخه؟
یا مثلا نگاه کنین به این بیت سعدی با مضمونی مشابه:
دل همچو سنگت ای دوست، به آب چشم سعدی
عجب است اگر نگردد که بگردد آسیابی!
اوفففففففف!
چه کرده سعدی!
دل سنگ ... سنگ آسیاب...
آب چشم سعدی...رودخونه ای که آسیابو می چرخونه...
گشتن و تغییر کردن دل...گشتن و جرخیدن سنگ آسیاب...
+اگر بیت زیبایی در ذهنتون هست که زیباییش یا معناش شما رو تحت تاثیر قرار داده، لطفا در کامنت ها بگین تا همه استفاده کنیم
++ به قول یه نفر، اینا دلخوشیای ماست!