به صحرا رو که از بلبل غزل گفتن بیاموزی
کوچ عشایر قشقایی
چقدر دلم میخواد از همه جا بکّنم و چند ماه سر به کوه و بیابون بذارم، برم زندگی کنم با این عشایر...
عکس های بیشتر رو میتونین این جا (کلیک) ببینین
یه نگاه بندازین به چهره ی خندان دخترک توی عکس
اگه تو شهر و تو یه خانواده ی معمول شهری به دنیا اومده بود، احتمالا جای اون بزغاله گوشی ای چیزی دستش بود
جای لبخند هم اخمی رو لبش بود و غر می زد به مادرش، که اسباب بازی جدید میخوام، آی پد میخوام، گوشی جدید میخوام! بهونه می گرفت، لج می کرد و غر می زد!
چقدر مزخرف بار میان بچّه هامون تو شهر !
چقدر بی معنی و گمشده و بی هدف! عین خودمون!
+عرب ها، زمان پیغمبر بچّه هاشون رو در خردسالی میفرستادن تو صحرا بین قبایل صحرا نشین!
تا بچّه تو دامان طبیعت بزرگ شه و قوی بار بیاد! ایضا عربی فصیح یاد بگیره (بادیه نشین ها فصیح تر از همه عربی صحبت می کردن)!
بعد التّحریر: خدا نگهدارتون باشه، میرم تا یکشنبه یا دوشنبه یا کمی اون ورتر بازگردم ان شاالله
تبصره ای هم بر خط دهم نوشتم بزنم، منظورم از زمان پیغمبر، زمان کودکی پیغمبر بوده که ایشون رو هم به دامن صحرا فرستادن در خردسالی
عکس عالی بود..,
ایضا باقی عکس ها به دل نشست...
به دوستی گفتم دوست ندارم تهران زندگی کنم
گفتن از دور نشستی و میگی میخوام برم شهرستان و روستا و این صوبتا
توش بری نمیتونی زندگی کنی....