عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
رسیدم دم امامزاده
مردی با شتاب با دوچرخه اومد،
دوچرخش رو گذاشت دم در و بی قفل کردن رفت تو
دوچرخم رو گذاشتم دم در، قفلش کردم و رفتم تو
وضو گرفتم و رفتم برای اقامه ی نماز به جماعت
بین دو نماز، رفتم برای مختصر زیارتی
کنار ضریح، قبر خانمی بود، فوت شده به سال 47
سنگ قبر کاشی کوچکی بود، و روی قبر سوای اسم و زمان فوت، نوشته بود که خانم متوفی در مجلس عذاداری از دنیا رفته
چه خوبه که آدم، آخرش در حال خوب بمیره
در حال کار خیر
تو روز مقدّسی مثل روز محرّم
یا در حالی که روزه داره، با لبی که تشنه مونده برای خدا
و چه بده که آدم، در حال بدی بمیره
در حال گناه ...
خدا کنه آخرش تو خوب وضعی بمیریم
ولو مرگمون سخت باشه، در حال گناه نمیریم...
و ای کاش
ای کاش
ای کاش
سبک بریم، در حالی که باری از گناه بر دوشمون نیست و هر چه بود اگر حق خدا بود توبه کردیم و اگر حق الناس پرداخت کردیم
چه قدر خوب میشه اگه، بی گناه بمیریم...
همیشه حسرت میخورم که اونجا چطور زندگی کردن و ما داریم کجا می ریم
خوا عاقبت همه مون رو ختم بخیر کنه